خبر تظاهرات با شکوه و چند هزار نفره ی شهر کلن در هفته ی گذشته را در اینجا بخوانید و ببینید(در گویا و رادیو زمانه هم منعکس شده است). اما عده ای از تظاهر کنندگان خبر داده اند که تمام این چند روز سلطنت طلب ها همیشه با غوغا کردن و مطرح کردن نشان های شاهنشاهی سعی در مصادره تلاش دیگران به نفع خود داشته اند که البته با تلاش زیاد مردم در این کار کمتر موفق بوده اند تا اینکه روز یکشنبه ی گذشته گروهی از سلطنت طلب ها ساعتی زودتر از قرار گردهمایی در محل کلیسای بزرگ و معروف کلن جمع می شوند و محل را به اشغال خود در می آورند و شروع به توزیع نشان های شاهنشاهی بین مردم می کنند. بعد از مدتی مردمی که برای اعتراض به محل می آمدند از این صحنه جا می خوردند و برای اینکه تجمع آن ها به نام اینان نوشته نشود با دلسردی تمام صحنه را ترک می کنند. این در حالی است که کلنی ها پیش بینی می کرده اند که به خاطر تعطیلی روز یک شنبه اجتماعشان از روزهای قبل هم پر جمعیت تر باشد.
۱۳۸۸ تیر ۹, سهشنبه
سلطنت طلب ها باعث تفرقه و دلسردی معترضان در شهر کلن شده اند
[خلاصه شده از یک ایمیل دریافتی]
خبر تظاهرات با شکوه و چند هزار نفره ی شهر کلن در هفته ی گذشته را در اینجا بخوانید و ببینید(در گویا و رادیو زمانه هم منعکس شده است). اما عده ای از تظاهر کنندگان خبر داده اند که تمام این چند روز سلطنت طلب ها همیشه با غوغا کردن و مطرح کردن نشان های شاهنشاهی سعی در مصادره تلاش دیگران به نفع خود داشته اند که البته با تلاش زیاد مردم در این کار کمتر موفق بوده اند تا اینکه روز یکشنبه ی گذشته گروهی از سلطنت طلب ها ساعتی زودتر از قرار گردهمایی در محل کلیسای بزرگ و معروف کلن جمع می شوند و محل را به اشغال خود در می آورند و شروع به توزیع نشان های شاهنشاهی بین مردم می کنند. بعد از مدتی مردمی که برای اعتراض به محل می آمدند از این صحنه جا می خوردند و برای اینکه تجمع آن ها به نام اینان نوشته نشود با دلسردی تمام صحنه را ترک می کنند. این در حالی است که کلنی ها پیش بینی می کرده اند که به خاطر تعطیلی روز یک شنبه اجتماعشان از روزهای قبل هم پر جمعیت تر باشد.
خبر تظاهرات با شکوه و چند هزار نفره ی شهر کلن در هفته ی گذشته را در اینجا بخوانید و ببینید(در گویا و رادیو زمانه هم منعکس شده است). اما عده ای از تظاهر کنندگان خبر داده اند که تمام این چند روز سلطنت طلب ها همیشه با غوغا کردن و مطرح کردن نشان های شاهنشاهی سعی در مصادره تلاش دیگران به نفع خود داشته اند که البته با تلاش زیاد مردم در این کار کمتر موفق بوده اند تا اینکه روز یکشنبه ی گذشته گروهی از سلطنت طلب ها ساعتی زودتر از قرار گردهمایی در محل کلیسای بزرگ و معروف کلن جمع می شوند و محل را به اشغال خود در می آورند و شروع به توزیع نشان های شاهنشاهی بین مردم می کنند. بعد از مدتی مردمی که برای اعتراض به محل می آمدند از این صحنه جا می خوردند و برای اینکه تجمع آن ها به نام اینان نوشته نشود با دلسردی تمام صحنه را ترک می کنند. این در حالی است که کلنی ها پیش بینی می کرده اند که به خاطر تعطیلی روز یک شنبه اجتماعشان از روزهای قبل هم پر جمعیت تر باشد.
Labels:
انتخابات دهم,
جهانی,
سیاسی,
کودتا
۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه
همــراه شــو عـزیـز حتـی یـک قـــدم: مـام وطــــن تـرا می خـواند
کفـش هـــایــم کـو؟ چــه کسی بـــود صـــــدا زد ایـــــران؟ مگر نه این است که سال ها تحقیر شده ایم و در وطن خود شهروند درجه دوم و سوم بوده ا یم. خشممان را فرو خورده ایم و در برابر ریا و دروغ و شیادی دینی سکوت کرده ایم و خود را خورده ایم و یا جلای وطن کرده ایم و خانواده ها متلاشی شده اند. گاهی چون دوم خرداد گمان خوش بینانه کردیم که شاید اینان را اصلاح کنیم. نشد. هم وطن دیگر می دانیم که اینان سیاستشان عوام فریبی، استراتژی اشان وقاحت، کلامشان دروغ، روششان فریب، منطقشان سرکوب، کشورشان همه جا جز ایران، دینشان تقلب، و رهبرشان استبداد است.
هم وطن بس نیست؟ بیش از این می خواهیم خواری تحمل کنیم؟ اکنون که استبداد کم رمق و بی اعتبار و عریان شده است نباید از پای بنشینیم. حتما هر کس به میزان عذابی که در این چندین سال کشیده انگیزه ی پایان دادن به این ظلم ها را دارد. می دانم که آدم های مختلف معذوریت های گوناگون دارند. می دانم که فعلا هر کس فقط حاضر است قدری خطر کند. باشد این هم قبول. توقع هم وطنانی که هر روز روبروی سرکوبگران می ایستند و خون می دهند از شما این است که حداقل در جبهه های دیگر آن ها را تنها نگذارید. امروز تاریخ و وطن شما را صدا می زند.
کارهای بسیاری هست که بزرگند گرچه ظاهرا کوچکند. آن را از وطن و هم وطنان دریغ نکنید.
یک الله اکبر شبانه، یک عدد هفت سبز یا یک میرحسین سبز و یا یک الله اکبر سبز بر دیوار، یک ایمیل، یک خبر، یک تلفن، یک عکس، یک سنگ، یک پلاکارد، یک فکس، یک سرکار نرفتن، یک تحریم، یک اعتراض ساکت، یک حک کردن، یک اگاهی دادن به دیگران، یک سی دی، یک شمع، یک بادبادک، یک گل، یک نقاشی، یک کارتون، یک کاریکاتور، یک علامت پیروزی با دو انگشت، یک پیش نهاد، یک مهربانی با نیروهای مردمی انتظامی، یک یاری رساندن به مجروحان، یک در باز برای پناه دادن به هم وطنان، یک بوق، یک چراغ روشن، یک پا به پای دیگران اعتراض کردن، یک باند، یک چسپ زخم، یک مرگ بر دیکتاتور، یک سربند سبز، یک لباس مشکی، یک نامه، یک آب دادن به پیرزنی خسته، یک نجات دادن یک هموطن از چنگال چماق بدستان کودتاچی، یک قطره اشک، یک کامنت، یک توییت، یک پست یک وبلاگ، یک پیام فرفری، یک دست یک نابینا را در تظاهرات گرفتن، یک خواب شیرین یک کودک با سربند سبز بر شانه های پدر، یک ویدئو، یک عکس، یک فیلم، یک فراخوان فیس بوکی، یک ترانه، یک سرپیچی از فرمان سرکوبگران، یک پیوستن به مردم، یک آواز، یک حمله ی یک شیر زن به سرکوبگران وحشی، یک دست به دست کردن سنگ ها، یک پیامک، یک داد، یک فریاد، یک ناله به دادخواهی، یک دود سیگار برای آن کس که چشمش از گاز اشک آور می سوزد، یک پارچه ی خیس، یک دست و بدن که حفاظت کنی خواهر و هموطنت را از باتون وحشیان مزدور، یک فاتحه برای شهیدان، یک سوم، یک هفتم، یک چهلم، یک خط بر روی دیوار، یک نامه ی تقدیر، یک لقمه همدردی، پخش کردن یک بیانیه، همراه کردن یک هم وطن، یک نوازش کبودی های هموطنان دلیر و مقاوم، یک الله اکبر و یک الله اکبر ویک الله اکبر و ... از همه مهم تر یاد آوری این که "نـــــــــدا" ی وطن ما را می خواند، خون شهیدان و تلاش مجروحان و آینده ی ما و فرزندانمان ما را می خواند، تاریخ ما را می خواند...
هم وطن بس نیست؟ بیش از این می خواهیم خواری تحمل کنیم؟ اکنون که استبداد کم رمق و بی اعتبار و عریان شده است نباید از پای بنشینیم. حتما هر کس به میزان عذابی که در این چندین سال کشیده انگیزه ی پایان دادن به این ظلم ها را دارد. می دانم که آدم های مختلف معذوریت های گوناگون دارند. می دانم که فعلا هر کس فقط حاضر است قدری خطر کند. باشد این هم قبول. توقع هم وطنانی که هر روز روبروی سرکوبگران می ایستند و خون می دهند از شما این است که حداقل در جبهه های دیگر آن ها را تنها نگذارید. امروز تاریخ و وطن شما را صدا می زند.
کارهای بسیاری هست که بزرگند گرچه ظاهرا کوچکند. آن را از وطن و هم وطنان دریغ نکنید.
یک الله اکبر شبانه، یک عدد هفت سبز یا یک میرحسین سبز و یا یک الله اکبر سبز بر دیوار، یک ایمیل، یک خبر، یک تلفن، یک عکس، یک سنگ، یک پلاکارد، یک فکس، یک سرکار نرفتن، یک تحریم، یک اعتراض ساکت، یک حک کردن، یک اگاهی دادن به دیگران، یک سی دی، یک شمع، یک بادبادک، یک گل، یک نقاشی، یک کارتون، یک کاریکاتور، یک علامت پیروزی با دو انگشت، یک پیش نهاد، یک مهربانی با نیروهای مردمی انتظامی، یک یاری رساندن به مجروحان، یک در باز برای پناه دادن به هم وطنان، یک بوق، یک چراغ روشن، یک پا به پای دیگران اعتراض کردن، یک باند، یک چسپ زخم، یک مرگ بر دیکتاتور، یک سربند سبز، یک لباس مشکی، یک نامه، یک آب دادن به پیرزنی خسته، یک نجات دادن یک هموطن از چنگال چماق بدستان کودتاچی، یک قطره اشک، یک کامنت، یک توییت، یک پست یک وبلاگ، یک پیام فرفری، یک دست یک نابینا را در تظاهرات گرفتن، یک خواب شیرین یک کودک با سربند سبز بر شانه های پدر، یک ویدئو، یک عکس، یک فیلم، یک فراخوان فیس بوکی، یک ترانه، یک سرپیچی از فرمان سرکوبگران، یک پیوستن به مردم، یک آواز، یک حمله ی یک شیر زن به سرکوبگران وحشی، یک دست به دست کردن سنگ ها، یک پیامک، یک داد، یک فریاد، یک ناله به دادخواهی، یک دود سیگار برای آن کس که چشمش از گاز اشک آور می سوزد، یک پارچه ی خیس، یک دست و بدن که حفاظت کنی خواهر و هموطنت را از باتون وحشیان مزدور، یک فاتحه برای شهیدان، یک سوم، یک هفتم، یک چهلم، یک خط بر روی دیوار، یک نامه ی تقدیر، یک لقمه همدردی، پخش کردن یک بیانیه، همراه کردن یک هم وطن، یک نوازش کبودی های هموطنان دلیر و مقاوم، یک الله اکبر و یک الله اکبر ویک الله اکبر و ... از همه مهم تر یاد آوری این که "نـــــــــدا" ی وطن ما را می خواند، خون شهیدان و تلاش مجروحان و آینده ی ما و فرزندانمان ما را می خواند، تاریخ ما را می خواند...
----------------------------------------------------
کسانی که نوشته های حرف حساب را از طریق فید خوان می گیرند لطفا نوشته ها را از طریق ایمیل به دیگران هم برسانند و یا از آن ها بخواهند که مشترک شوند.
Labels:
انتخابات دهم,
سیاسی,
کودتا
۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه
چرا ناامید باشیم وقتی که پیروزیم؟
[ نوشته ی زیر خلاصه و اقتباسی است از یک ایمیل دریافتی که در چند بخش تقدیم خواهد شد.]
دو هفته مبارزه، [چندین] شهید، چند هزار دستگیری، و ... این انتظار را در مردم ایجاد کرده است که باید سریع به موفقیت نهایی برسند. عقده های چندین ساله مردم از بی عدالتی و توهین سر باز کرده است و انتظار دارند که یک دفعه کار را یکسره کنند! حال که با سرعت مطلوبشان کار پیش نرفته است مایوس شده اند که البته تا حدودی طبیعی است. اما درست این است که به خود و اطرافیانمان یادآور شویم که در حقیقت یکی از بزرگترین پیروزیهای تاریخ ملت ایران در مدت کوتاه یک ماه اتفاق افتاده است! و باید به دستاوردهای فوق العاده ای که به دست آورده ایم به خود ببالیم:
· در جریان چهار سال گذشته و به خصوص در جریان انتخابات عموم مردم به آگاهی فوق العاده ای رسیدند و متوجه اهمیت مسایل مهمی مانند اهمیت کارشناسی، اهمیت برنامه ریزی، خطر سواستفاده از مذهب و امام زمان در جهت فساد و ... شده اند.
· وجهه مردم ایران در جهان از یک ملت خشن و تروریست که کاری جز فریاد مرگ و فحش دادن در خیابان ندارد و هیچ منطقی را نمی پذیرد اکنون به ملتی شجاع، با فرهنگ و اهل آرامش تغییر کرده است که تظاهرات دو ملیونی را در سکوت و آرامش برگزار میکند و دنیا این ملت را در بند حکومتی مستبد و خونخوار میبیند. این پیشرفت بسیار بزرگی است که به طرز معجزه آسایی اتفاق افتاد. تمام پول نفت را هم خرج تبلیغات ترمیم وجهه ملی میکردیم و هزاران طومار اینترنتی برای خلیج فارس و فیلم 300 امضا میکردیم نمیتوانست حتی یک دهم این هم اثر داشته باشد.
· در پی تقلب و کودتای انتخاباتی، اکثریت مردم حتی بسیاری از آنهایی که به احمدی نژاد رای داده بودند متوجه ظلم و بی عدالتی سردمداران و مدعیان عدل علی شدند. همه آنها اکنون متوجه هستند که روبرویشان جریان فاسد و کودتاگری است که به راحتی دروغ میگوید، ارزشی برای نظر مردم قایل نیست و آنها را خس و خاشاک میداند، حاضر به کتک زدن و کشتن مردم بیگناه با سواستفاده از نام اسلام برای حفظ منافع مالی کثیف و قدرت نامشروع خود است. مردم اکنون ماهیت خامنه ای، احمدی نژاد دروغگو و دار و دسته فاسدش، قاضی مرتضوی، شورای نگهبان، فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی، شکنجه گاه اوین، فرماندهان رانت خوار بسیج، صدا و سیمای دروغگو و لبنانیهایی که برای قتل عام مردم بیگناه ایران اجیر شده اند را به خوبی میشناسند. یک لحظه فکر کنید که چند سال و چقدر باید زحمت میکشیدید که این اطلاعات را به همه مردم برسانید؟ دست دشمن درد نکند، خودشان زحمتش را کشیدند!
· مردم اکنون همدیگر را میشناسند. میدانند که در خیابان با هم بودند. میدانند که اغتشاشگر نیستند. میدانند که شبها با هم الله اکبر میگویند. میدانند که با هم هستند و میدانند که دشمنشان کیست. چنین همبستگی یی خارق العاده نیست؟
· خیلی از افرادی که معتقد به رژیم بودند منجمله خانواده شهدا، رزمندگان قدیم، بسیاری از آیات عظام و مراجع تقلید بعد از ظلم های اخیر، کشتار مردم و ... به خوبی متوجه شده اند که اهداف انقلاب 57 و آرمانهای امام خمینی همانند رای مردم توسط عده ای فاسد و مستبد افراطی دزدیده شده است. دیگر حکومت مشروعیتی پیش آنها ندارد و دقت کنید که آنها مهمترین تکیه گاه حکومت در طی سالها بوده اند. علامت این موضوع را میتوانید در تعداد کم افراد عادی در جشن پیروزی احمدی نژاد و خطبه نماز جمعه خامنه ای ببینید که ناچار میشوند با اتوبوس جیره خوارها را برای حفظ ظاهر بیاورند.
پس افسردگی، آیه یاس خواندن و ... بس است. خوشحال باشیم. موفقیتی که تاکنون در این مدت کوتاه بدست آورده ایم آن قدر ارزشمند است که افسردگی ما مانند کسی میماند که دنبال گنجی از الماس بوده است و اکنون گنج طلا بدست آورده است و از این خسران (!) افسرده شده است!
بابک خرمدین
----------------------------------------------------
کسانی که نوشته های حرف حساب را از طریق فید خوان می گیرند لطفا نوشته ها را از طریق ایمیل به دیگران هم برسانند و یا از آن ها بخواهند که مشترک شوند.
Labels:
انتخابات دهم,
سیاسی,
کودتا
بیانیهی جمعی از وبلاگنویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن
۱) ما، گروهی از وبلاگنویسان ایرانی، برخوردهای خشونتآمیز و سرکوبگرانهی حکومت ایران در مواجهه با راهپیماییها و گردهمآییهای مسالمتآمیز و بهحق مردم ایران را به شدت محکوم میکنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی میخواهیم تا اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را -که بیان میدارد «تشکیل اجتماعات و راه پیماییها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد، آزاد است» رعایت کنند.
۲) ما قانونشکنیهای پیشآمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غمانگیز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام میدانیم و با توجه به شواهد و دلایل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه دادهاند، تخلفهای عمده و بیسابقهی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاریی مجدد انتخابات هستیم.
۳) حرکتهایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامهنگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آنها، قطع شبکهی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید اینترنت نمیتواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تاریکی و خفقان ابدی نخواهد بود. ما حکومت ایران را به شفافیت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمین دعوت کرده، امید داریم در آینده شکاف عظیم بین مردم و حکومت کمتر شود.
پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی
بخشی از جامعهی بزرگ وبلاگنویسان ایران
پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی
بخشی از جامعهی بزرگ وبلاگنویسان ایران
Labels:
انتخابات دهم,
دمکراسی,
سیاسی,
کودتا
۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه
در صورت عدم ابطال انتخابات، پرزیدنت موسوی باید کابینه ی دولت امید را به ایرانیان و جهانیان معرفی کند
میزان و قانون رای مردم است. به گواهی شرکت فوق العاده مردم در انتخابات برای تغییر وضع موجود و نیز اعلام خبر از جانب وزارت کشور و نیز بیت رهبری به ستاد مرکزی جناب آقای میرحسین موسوی در شبانگاه 22 خرداد و اعلام رسمی آن از طریق رسانه های جمعی رییس جمهور قانونی و منتخب ایران پس از پایان دولت فعلی مهندس میرحسین موسوی است.
اهریمن نژادان اما با استعانت از معجزه ی تقلب هزاره ی سومی سودایی دیگر پخته اند و با کودتایی وقیح جشن سبز و صلح طلبانه ی مردم ایران را سیاه کردند. رییس جمهور نجیب مردمی مهندس میرحسین موسوی و شیخ شجاع و آزاد اندیش مهدی کروبی با هوشیاری و شهامت این بازی مشمئز کننده را مضحک و شعبده خواندند و خواستار ابطال انتخابات و برگزاری مجدد آن بدون تقلب و فریب شدند.
کودتاگران مست قدرت را اما گوش شنوایی نبود و بخصوص بعد از آنکه از تریبون مقدس! نماز جمعه از جانب ولایت مطلقه ی فقیه فرمان آتش صادر شد به روی مردم بی گناه اسلحه کشیدند و خون جوانان معترض و و عدالت خواه را به زمین ریختند تا آنکه نــــدا"ی آزادی خواهی امان تمام جهان را گرفت" و مظلومیتمان چهره ی سیاه سرکوبگران را برای همگان آشکار کرد.
بیانیه های ممتد پرزیدنت موسوی و شیخ شجاع و مردمی و مراجع تقلید و دیگر حامیان بعد از خطبه ی تهدید و فرمان آتش، نشان از پایداری منتخب ملت در برابر تقلب و دروغ است. از آن پس مردم در انتظار و اضطراب با تلاش و نجابت و هوشیاری حرکت کودتاگران و حیله های احتمالی آنان را رصد می کنند. همان طور که رییس جمهور مهندس میرحسین موسوی بارها تکرار کرده است مردم ایران در بازپسگیری رای های به غارت رفته اش عقب نمی نشیند و با دادن خون عزم راسخش را به سرکوبگران و جهانیان نشان داده است.
فوت وقت بیش از این دیگر جایز نیست. چنانچه در روز دوشنبه شورای نگهبان انتخابات سراسر مهندسی شده را ابطال نکرد، مردم ایران از رییس جمهور قانونی و منتخب خود توقع دارد ضمن معرفی کابینه ی دولــت امـیــــد به مردم ایران و جامعه جهانی هر چه سریعتر کار آزاد سازی ایران از چنگال متقلبان و قانون شکنان را عملیاتی کند و با کمک تمام ایرانیان روزگار نوینی را برای ایرانی آباد و سر بلند آغاز کند.
اهریمن نژادان اما با استعانت از معجزه ی تقلب هزاره ی سومی سودایی دیگر پخته اند و با کودتایی وقیح جشن سبز و صلح طلبانه ی مردم ایران را سیاه کردند. رییس جمهور نجیب مردمی مهندس میرحسین موسوی و شیخ شجاع و آزاد اندیش مهدی کروبی با هوشیاری و شهامت این بازی مشمئز کننده را مضحک و شعبده خواندند و خواستار ابطال انتخابات و برگزاری مجدد آن بدون تقلب و فریب شدند.
کودتاگران مست قدرت را اما گوش شنوایی نبود و بخصوص بعد از آنکه از تریبون مقدس! نماز جمعه از جانب ولایت مطلقه ی فقیه فرمان آتش صادر شد به روی مردم بی گناه اسلحه کشیدند و خون جوانان معترض و و عدالت خواه را به زمین ریختند تا آنکه نــــدا"ی آزادی خواهی امان تمام جهان را گرفت" و مظلومیتمان چهره ی سیاه سرکوبگران را برای همگان آشکار کرد.
بیانیه های ممتد پرزیدنت موسوی و شیخ شجاع و مردمی و مراجع تقلید و دیگر حامیان بعد از خطبه ی تهدید و فرمان آتش، نشان از پایداری منتخب ملت در برابر تقلب و دروغ است. از آن پس مردم در انتظار و اضطراب با تلاش و نجابت و هوشیاری حرکت کودتاگران و حیله های احتمالی آنان را رصد می کنند. همان طور که رییس جمهور مهندس میرحسین موسوی بارها تکرار کرده است مردم ایران در بازپسگیری رای های به غارت رفته اش عقب نمی نشیند و با دادن خون عزم راسخش را به سرکوبگران و جهانیان نشان داده است.
فوت وقت بیش از این دیگر جایز نیست. چنانچه در روز دوشنبه شورای نگهبان انتخابات سراسر مهندسی شده را ابطال نکرد، مردم ایران از رییس جمهور قانونی و منتخب خود توقع دارد ضمن معرفی کابینه ی دولــت امـیــــد به مردم ایران و جامعه جهانی هر چه سریعتر کار آزاد سازی ایران از چنگال متقلبان و قانون شکنان را عملیاتی کند و با کمک تمام ایرانیان روزگار نوینی را برای ایرانی آباد و سر بلند آغاز کند.
----------------------------------------------------
کسانی که نوشته های حرف حساب را از طریق فید خوان می گیرند لطفا نوشته ها را از طریق ایمیل به دیگران هم برسانند و یا از آن ها بخواهند که مشترک شوند.
Labels:
انتخابات دهم,
سیاسی,
کودتا
بــــازرگان: آقای خامنه ای، زمان زیادی ندارید ... آریامهر!! آنگاه صدای انقلاب مردم را شنید که فریاد "مرگ برشاه" همه فضای شهر را پر کرده بود
نامه مهم مهندس عبدالعلی بازرگان به سیدعلی خامنه ای در حرارت اخبار نادیده ماند. در چند نوشته قسمت های مهم تر آن را برجسته سازی می کنم. قسمت اول و قسمت دوم
------------------------------------------------------------------------
د) شخصيت پرستى مشركانه
جناب آقای خامنهای، ... اینک پس از ۳۱ سال، گرچه ظواهر و عناوین عوض شده، اما همچنان در بر همان پاشنه می گردد و اکثریت ملت درنظام ولایت مطلقه و شورای نگهبان و سایر نهادهای وابسته، از حاکمیت خود محرومند. شیوههای شخص پرستی و بت سازی مشرکانه از مقامات و تملق و چاپلوسی، سکه رایج زمانه است و ... متأسفانه دیده نمیشود مقام رهبری ابراز برائتی از چنین چاپلوسانی کرده باشند.
ه ) عدالت پرورى
انتظار ملت از شما چیزی جز انصاف و عدالت و ترجیح حقوق ملت برتمایلات خودتان نیست، شادمانی شما نیز، آنچنان که در عهدنامه آمده است، نباید جز اجرای عدالت و جلب رفاه و رضایت مردم باشد. این سخن ِامامی است که یکسره از ولایت او داد سخن میدهيد:
بهترین مایه شادمانی رهبران باید بپا داشتن عدالت در شهرها وپدیدار شدن دوستی (طرفداری) ملت باشد و چنین دوستی حاصل نمیشود، مگربا خوشبینیشان و این نیزحاصل نمیشود جز با گردآمدنشان پیرامون مسئولین امور و سنگین نشمردن بار دولت آنها بردوش خود و ترک ِآرزوی سر آمدن دوران زمامداریشان (بند۵۸).
جناب آقای خامنهای، پایان بخش نامه خود را مقدمه عهدنامه امام علی قرارمیدهم، مقدمهای که به هنگام اعزام مالک اشتر به سرزمین فراعنه، نوشته شده است:
ای مالک، بدان که تو را به سرزمینی فرستادهام که پیش از تو دولتها دیده، برخی دادگر و برخی ستمگر. و مردم در کارهای تو به همان چشمی مینگرند که تو در کار رهبران پیش از خود مینگری ودرباره تو همان میگویند که درباره آنان میگوئی و نیکوکاران را از آنچه خدا بر زبان مردم جاری میسازد توان شناخت.
میهن عزیز ما بیش از ۲۵ قرن است درسلطه سلسله سلاطینی، عموماً ستمکار زیسته است، زمان زیادی ندارید تا قضاوت بندگان خدارا عوض کنید. آریامهر!! آنگاه صدای انقلاب مردم را شنید که فریاد "مرگ برشاه" همه فضای شهر را پر کرده بود. به نصیحت امیرمؤمنان گوش دل بسپارید که فرمود:
کفایت کار مردم به عهده تو قرار گرفته وخداوند ترا در رفتارت با ملت امتحان میکند. پس خود را در جنگ با خدا قرار مده که قدرتی در برابر انتقام او نداری و نیز بینیاز از عفو و رحمتش نیستی. (بند۱۱)
----------------------------------------------------
کسانی که نوشته های حرف حساب را از طریق فید خوان می گیرند لطفا نوشته ها را از طریق ایمیل به دیگران هم برسانند و یا از آن ها بخواهند که مشترک شوند.
Labels:
انتخابات دهم,
سیاسی,
کودتا
۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه
این جنبش رهبر دارد: از سر خیر خواهی باعث تفرقه و شکاف نشویم
مشکل همیشه ی اپوزیسیون ایرانی در سی سال گذشته این بوده که آلترناتیو آزادی خواهی که بتواند مردم را همبسته کند و توانایی مقابله با استبداد را داشته باشد وجود نداشته است. اکنون با شرایط پیش آمده تمام ایرانیان فارغ از گرایشات فکری و یا جهت گیری های سیاسی (تحریمی، سلطنت طلب، لائیک، چپ و ...) همنـــدا شده اند تا به رهبری کسی که حقیقتا و مشروعا رییس جمهور منتخب رای دهندگان ایران است نگذارند مال و آبرو و رای هموطنانشان به غارت رود و خونشان ریخته شود و قدمی به ایرانی آزاد تر نزدیک شوند تا نهایتا ایران عزیز خانه ی مهربان همه ی ایرانیان از هر رنگ و زبان و باور باشد.
انتظار از تمام کسانی که موقعیت تاثیر گذار دارند این است که با طرح مسایل جانبی باعث از هم پاشیدن این انسجام نشوند. مثلا شخص محسن سازگارا در اولین پیام خصوصی ویدئوئی اش می گوید که گرچه شاید بعد از به ثمر رسیدن حرکت آزادی خواهانه ی مردم با میرحسین موسوی بر سر مسایلی هم رای و نظر نباشد ولی امروز صلاح را در این می بیند که جز به همبستگی این حرکت با رهبری میرحسین موسوی فکر و تلاش نکند. بنابراین، مطرح کردن خواسته هایی متفاوت و یا راهکارهایی ناهماهنگ و یا مطرح کردن گزینه های دیگری برای رهبری جنبش در این شرایط که میرحسین موسوی با شهامت مسئولیت آن را قبول کرده است اگر توطئه ای از طرف کودتاگران نباشد حتما از سر کم تدبیری است و نتیجه اش ایجاد شکاف و درگیری های فرسایشی بین کوشندگان راه آزادی است.
لطفا شکیبایی و تحمل به خرج دهیم و از مطرح کردن پیش نهادات و نظرات شکاف انداز و یا زخم زبان زدن ها خودداری کنیم. تلاش ها و آزمایش های مردم ایران در راه آزادی خواهی را قدر بدانیم و به آن کمک (فکری و ...) برسانیم. هوشیار و نقاد و تدبیرگر باشیم ولی با ژست های روشن فکری هر حرکتشان را تحقیر نکنیم. زبان تحقیر دوستی و رشد نمی آورد. تحقیر و کنایه و تمسخر فقط باعث نفرت و جدایی می شود. کلا با هر نیتی تحقیر و تمسخر و تخفیف افراد مخرب و غیر سازنده است.
انتظار از تمام کسانی که موقعیت تاثیر گذار دارند این است که با طرح مسایل جانبی باعث از هم پاشیدن این انسجام نشوند. مثلا شخص محسن سازگارا در اولین پیام خصوصی ویدئوئی اش می گوید که گرچه شاید بعد از به ثمر رسیدن حرکت آزادی خواهانه ی مردم با میرحسین موسوی بر سر مسایلی هم رای و نظر نباشد ولی امروز صلاح را در این می بیند که جز به همبستگی این حرکت با رهبری میرحسین موسوی فکر و تلاش نکند. بنابراین، مطرح کردن خواسته هایی متفاوت و یا راهکارهایی ناهماهنگ و یا مطرح کردن گزینه های دیگری برای رهبری جنبش در این شرایط که میرحسین موسوی با شهامت مسئولیت آن را قبول کرده است اگر توطئه ای از طرف کودتاگران نباشد حتما از سر کم تدبیری است و نتیجه اش ایجاد شکاف و درگیری های فرسایشی بین کوشندگان راه آزادی است.
لطفا شکیبایی و تحمل به خرج دهیم و از مطرح کردن پیش نهادات و نظرات شکاف انداز و یا زخم زبان زدن ها خودداری کنیم. تلاش ها و آزمایش های مردم ایران در راه آزادی خواهی را قدر بدانیم و به آن کمک (فکری و ...) برسانیم. هوشیار و نقاد و تدبیرگر باشیم ولی با ژست های روشن فکری هر حرکتشان را تحقیر نکنیم. زبان تحقیر دوستی و رشد نمی آورد. تحقیر و کنایه و تمسخر فقط باعث نفرت و جدایی می شود. کلا با هر نیتی تحقیر و تمسخر و تخفیف افراد مخرب و غیر سازنده است.
----------------------------------------------------
کسانی که نوشته های حرف حساب را از طریق فید خوان می گیرند لطفا نوشته ها را از طریق ایمیل به دیگران هم برسانند و یا از آن ها بخواهند که مشترک شوند.
Labels:
انتخابات دهم,
سیاسی,
کودتا
۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه
وقت ناامیدی نیست، وقت مـاندن و پـای فشــــردن است: ما بیشمـــــــاریم و پشت کار داریم
قبل از هرچیز بر روحیه زودبازده بودن همه چیز فائق آییم. ما بیشماریـــــم و پشت کار داریم. اگر استثنائا در جایی که شما هستید سرکوبگران توانسته اند قدمی جلو بگذارند مطمئن باشید در جاهای دیگر خیل بیشمار آزادی خواهان آن ها را قدم ها عقب رانده اند. امروز "نـــــدا" ی آزادی خواهی ما به گوش همگان رسیده است و خون "نــــدا" ها همه را می خواند. دست از تلاش برنداریم که کوچکترین کارها هم تاثیر دارد.
یک شعار نویسی کوچک، یک الله اکبر شبانه، یک سنگ، یک ایمیل، یک خبر، یک تلفن، یک عکس، یک پلاکارد، یک فکس، یک سرکار نرفتن، یک تحریم، یک اعتراض ساکت، یک حک کردن، یک اگاهی دادن به دیگران، یک سی دی، یک شمع، یک بادبادک، یک گل، یک نقاشی، یک کارتون، یک کاریکاتور، یک علامت پیروزی با دو انگشت، یک پیش نهاد، یک مهربانی با نیروهای مردمی انتظامی، یک یاری رساندن به مجروحان، یک در باز برای پناه دادن به هم وطنان، یک بوق، یک چراغ روشن، یک پا به پای دیگران اعتراض کردن، یک باند، یک چسپ زخم، یک مرگ بر دیکتاتور، یک سربند سبز، یک لباس مشکی، یک نامه، یک آب دادن به پیرزنی خسته، یک نجات دادن یک هموطن از چنگال چماق بدستان کودتاچی، یک قطره اشک، یک کامنت، یک توییت، یک پست یک وبلاگ، یک پیام فرفری، یک دست یک نابینا را در تظاهرات گرفتن، یک خواب شیرین یک کودک با سربند سبز بر شانه های پدر، یک ویدئو، یک عکس، یک فیلم، یک فراخوان فیس بوکی، یک ترانه، یک سرپیچی از فرمان سرکوبگران، یک پیوستن به مردم، یک آواز، یک حمله ی یک شیر زن به سرکوبگران وحشی، یک دست به دست کردن سنگ ها، یک پیامک، یک داد، یک فریاد، یک ناله به دادخواهی، یک دود سیگار برای آن کس که چشمش از گاز اشک آور می سوزد، یک پارچه ی خیس، یک دست و بدن که حفاظت کنی خواهر و هموطنت را از باتون وحشیان مزدور، یک فاتحه برای شهیدان، یک سوم، یک هفتم، یک چهلم، یک خط بر روی دیوار، یک نامه ی تقدیر، یک لقمه همدردی، پخش کردن یک بیانیه، همراه کردن یک هم وطن، یک نوازش کبودی های هموطنان دلیر و مقاوم، یک الله اکبر و یک الله اکبر ویک الله اکبر و ... از همه مهم تر یاد آوری این که "نـــــــــدا" ی وطن ما را می خواند، خون شهیدان و تلاش مجروحان و آینده ی ما و فرزندانمان ما را می خواند، تاریخ ما را می خواند...
باور کنیم که ما بیشماریــــــــــــــم و وقت ماندن و پای فشردن است. وقت هم خوانی سرود امید وطن است روزان و شبان و همه گاهان:
یک شعار نویسی کوچک، یک الله اکبر شبانه، یک سنگ، یک ایمیل، یک خبر، یک تلفن، یک عکس، یک پلاکارد، یک فکس، یک سرکار نرفتن، یک تحریم، یک اعتراض ساکت، یک حک کردن، یک اگاهی دادن به دیگران، یک سی دی، یک شمع، یک بادبادک، یک گل، یک نقاشی، یک کارتون، یک کاریکاتور، یک علامت پیروزی با دو انگشت، یک پیش نهاد، یک مهربانی با نیروهای مردمی انتظامی، یک یاری رساندن به مجروحان، یک در باز برای پناه دادن به هم وطنان، یک بوق، یک چراغ روشن، یک پا به پای دیگران اعتراض کردن، یک باند، یک چسپ زخم، یک مرگ بر دیکتاتور، یک سربند سبز، یک لباس مشکی، یک نامه، یک آب دادن به پیرزنی خسته، یک نجات دادن یک هموطن از چنگال چماق بدستان کودتاچی، یک قطره اشک، یک کامنت، یک توییت، یک پست یک وبلاگ، یک پیام فرفری، یک دست یک نابینا را در تظاهرات گرفتن، یک خواب شیرین یک کودک با سربند سبز بر شانه های پدر، یک ویدئو، یک عکس، یک فیلم، یک فراخوان فیس بوکی، یک ترانه، یک سرپیچی از فرمان سرکوبگران، یک پیوستن به مردم، یک آواز، یک حمله ی یک شیر زن به سرکوبگران وحشی، یک دست به دست کردن سنگ ها، یک پیامک، یک داد، یک فریاد، یک ناله به دادخواهی، یک دود سیگار برای آن کس که چشمش از گاز اشک آور می سوزد، یک پارچه ی خیس، یک دست و بدن که حفاظت کنی خواهر و هموطنت را از باتون وحشیان مزدور، یک فاتحه برای شهیدان، یک سوم، یک هفتم، یک چهلم، یک خط بر روی دیوار، یک نامه ی تقدیر، یک لقمه همدردی، پخش کردن یک بیانیه، همراه کردن یک هم وطن، یک نوازش کبودی های هموطنان دلیر و مقاوم، یک الله اکبر و یک الله اکبر ویک الله اکبر و ... از همه مهم تر یاد آوری این که "نـــــــــدا" ی وطن ما را می خواند، خون شهیدان و تلاش مجروحان و آینده ی ما و فرزندانمان ما را می خواند، تاریخ ما را می خواند...
باور کنیم که ما بیشماریــــــــــــــم و وقت ماندن و پای فشردن است. وقت هم خوانی سرود امید وطن است روزان و شبان و همه گاهان:
نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من
شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که همآواز تو منم
همهی جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
بشنو سوز سخنم
که نواگر این چمنم
همهی جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمهزنان
ز سلامت ایران جوان...
----------------------------------------------------
کسانی که نوشته های حرف حساب را از طریق فید خوان می گیرند لطفا نوشته ها را از طریق ایمیل به دیگران هم برسانند و یا از آن ها بخواهند که مشترک شوند.
Labels:
انتخابات دهم,
دمکراسی,
سیاسی,
کودتا
۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه
عبدالعلی بازرگان: آقای خامنه ای: ناله ی والدین "نـــدا" های مقتول بدون جواب نمی ماند
نامه مهم مهندس عبدالعلی بازرگان به سیدعلی خامنه ای در حرارت اخبار نادیده ماند. در چند نوشته قسمت های مهم تر آن را برجسته سازی می کنم. قسمت اول
ج) سركوب مخالفين
کشتارهای فجیعی که در برخورد با دانشجویان و یا در تظاهرات مسالمت آمیزخیابانی در حوادث اخیرتوسط نیروهای تحت فرمان مستقیم وغیر مستقیم شما رخ داده است، تماماً حکایت از عزم راسخ آن مقام در قلع و قمع مخالفینی میکند که جز تجدید انتخابات ِمهندسی شده درخواست دیگری ندارند. گویا فدا شدن هزاران نفر برای به کرسی نشاندن تصمیم رهبری و نادیده گرفتن میلیونها درخواست منطقی اهمیتی در نظام ولائی شما ندارد!؟
... ۵۶ سال قبل ... مهندس بازرگان ... گفت: ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون وبه شیوه مسالمت آمیز با شما سخن میگوئیم. ...
جناب آقای خامنهای، شما که اجازه نمیدهید خبرنگاران داخلی و خارجی از صحنههائی که هوادارانتان آفریدهاند، فیلم و گزارشی تهیه کنند، آیا مستقل از فضا و فیلتری که پیرامونتان ایجاد کردهاند هرگز فرصت کردهاید نیم نگاهی به عکسها و فیلمهائی که جوانان جسور با موبایلهای خود از جنایتهای مأمورانتان گرفتهاند بیندازید؟ آیا حمله نیروهای سرکوبگر در لباس شخصی را که همچون گرگ به جان جوانان برومند وطن افتادند دیدهاید؟ ...
البته شما در نماز جمعه با فرافکنی زیرکانهای مسئولیت این جنایت ها را به گردن "تروریست های نفوذی"! انداختید که در پوشش تظاهرات خیابانی ضربات تروریستی خود را وارد می کنند. عجبا، چگونه است که تروریست ها اهداف خود را همواره از میان دانشجویان معترض دانشگاهها و در میان مردم عادی انتخاب میکنند!؟ ...
جناب آقای خامنهای، در نظام ولایتی شما خونبها که پیش کش! جنازه جوانان را هم به خانوادههاشان به راحتی تحویل نمیدهند تا بر آنان عزاداری کنند!؟...
شما با تحریک عواطف مذهبی نمازگزاران، بخش عظیمی از ملت را فریب خوردگان یا وابستگان به بیگانه شمرده و مرتکب ظلم عظیمی میشوید. شما ناله و نفرین مادران داغدار وفرزندان شکنجه شده آنان را نمیشنوید اما در نظام خداوند ِ سمیع و علیم ناله والدین "ندا"های مقتول بدون جواب نمیماند.
لینک به کل نامه
----------------------------------------------------
کسانی که نوشته های حرف حساب را از طریق فید خوان می گیرند لطفا نوشته ها را از طریق ایمیل به دیگران هم برسانند و یا از آن ها بخواهند که مشترک شوند.
Labels:
انتخابات دهم,
سیاسی,
کودتا
عبدالعلی بازرگان: آقای خامنه ای میلیون ها ایرانی صلاحیت رهبری اتان را انکار می کنند/ شما مسئول جنگ داخلی و برادرکشی هستید .
نامه مهم مهندس عبدالعلی بازرگان به سیدعلی خامنه ای در حرارت اخبار نادیده ماند. در چند نوشته قسمت های مهم تر آن را برجسته سازی می کنم.
الف – بدبینی ملت به رهبری
جناب آقای خامنهای، میلیون ها ایرانی آزاده، به حق یا باطل، شما را در حوادث اخیر به خاطر حمایت بی دریغتان از رئیس جمهور و تقلب آشکارانتخاباتی همکاران او، عامل اصلی تشنجات و کشتارها میدانند وسیاستهای یک طرفه و استبدادی شما را محکوم و عدالت و صلاحیت رهبریتان را انکارمی کنند.....
الف – بدبینی ملت به رهبری
جناب آقای خامنهای، میلیون ها ایرانی آزاده، به حق یا باطل، شما را در حوادث اخیر به خاطر حمایت بی دریغتان از رئیس جمهور و تقلب آشکارانتخاباتی همکاران او، عامل اصلی تشنجات و کشتارها میدانند وسیاستهای یک طرفه و استبدادی شما را محکوم و عدالت و صلاحیت رهبریتان را انکارمی کنند.....
شما جز تأیید شتابزده صحّت انتخابات پیش از زمان قانونی آن و مردود شمردن ادعای مخالفین بر تقلب درامانت ِ آراء، نه تنها هیچ دلیل و منطقی جز پافشاری بر درستی و “شیرینی”! آن ارائه ندادید، بلکه نیروهای سرکوب تحت فرمانتان را از “تلخی” عواقب کشتار منع نکردید. در حالی که باید به جای تهدید و توبیخ، با عدالت و انصاف و عذرخواهی ازملت، آنها را آموزش و رشد میدادید.
با وجود بسته شدن خبرگذاریها ... آیا هرگز گزارش و عکسی ازشهدا و مجروحین وقایع اخیر را به سمع و نظر شما رسانده اند؟ آیا میدانید نزد خدا و خلقش، به عنوان تصمیم گیرنده اصلی و مسئول مستقیم آنها پاسخگوی در دنیا و آخرت هستید؟ از دو حال خارج نیست؛ یا می دانید، یا نمی دانید. این سئوال را رهبر سلف شما در آستانه انقلاب از شاه کرد. آیا به یاد نمیآورید!؟
اختلاف میان مقام رهبری و ملت، امری بسیار طبیعی و عادی در سایر کشورهاست، در نظام ولایت فقیه،[اما] همواره این مردم هستند که صغیر و مهجور و محتاج سرپرستی هستند و حق همیشه با رهبری است و نظر او “فصل الخطاب” و “حکم حکومتی”اش حذف کننده هرحرکت فکری است. ....
جناب آقای خامنهای، اینک متاسفانه میان شما و بخش عظیمی از ملت اختلاف و فاصلهای عمیق افتاده است که در صورت لجاجت و بیاعتنائی به حقوق مردم، میرود خدای ناکرده به جنگی داخلی و برادرکشی منتهی شود آثار چنین فتنهای که تا ابد بر پیشانی عاملان آن باقی می ماند، نام نیکوئی از شما باقی نمیگذارد. ...
--------------------------------------------------
الف – بدبینی ملت به رهبری
جناب آقای خامنهای، میلیون ها ایرانی آزاده، به حق یا باطل، شما را در حوادث اخیر به خاطر حمایت بی دریغتان از رئیس جمهور و تقلب آشکارانتخاباتی همکاران او، عامل اصلی تشنجات و کشتارها میدانند وسیاستهای یک طرفه و استبدادی شما را محکوم و عدالت و صلاحیت رهبریتان را انکارمی کنند. جنابعالی مسلماً چنین قضاوتی را بر نمیتابید، اما مدعی پیروی از کسی هستید که (در همان عهدنامه) فرمود:
اگر ملت برتو گمان ستمگری بَرَد( حکم ترا ظالمانه بشمارد)، عذر خویش را با شفافیت تمام برای آنها بیان کن و بدگمانی مردم را با دلائل روشن از خود دور ساز. مسلماً در این (تمکین به حقوق و حاکمیت مردم) ریاضتی است که باید بر خود دهی، و رفاقتی است با مردم، و رسیدنی است به آرمانت که باید برپاداشتن مردم در راه حق باشد (بند ۱۳۰ عهدنامه).
اما شما جز تأیید شتابزده صحّت انتخابات پیش از زمان قانونی آن و مردود شمردن ادعای مخالفین بر تقلب درامانت ِ آراء، نه تنها هیچ دلیل و منطقی جز پافشاری بر درستی و “شیرینی”! آن ارائه ندادید، بلکه نیروهای سرکوب تحت فرمانتان را از “تلخی” عواقب کشتار منع نکردید. در حالی که باید به جای تهدید و توبیخ، با عدالت و انصاف و عذرخواهی ازملت، آنها را آموزش و رشد میدادید.
با وجود بسته شدن خبرگذاریها و همه امکانات و ابزار رسانهای ِ قابل کنترل، برای بی خبر نگه داشتن تودههای مردم از سرکوب سازمان یافته حاکمیت، به نظر نمیرسد برای شما محدودیتی برای آگاهی ازعوارض این قلع و قمع باشد. آیا هرگز گزارش و عکسی ازشهدا و مجروحین وقایع اخیر را به سمع و نظر شما رسانده اند؟ آیا میدانید نزد خدا و خلقش، به عنوان تصمیم گیرنده اصلی و مسئول مستقیم آنها پاسخگوی در دنیا و آخرت هستید؟ از دو حال خارج نیست؛ یا می دانید، یا نمی دانید. این سئوال را رهبر سلف شما در آستانه انقلاب از شاه کرد. آیا به یاد نمیآورید!؟
اختلاف میان مقام رهبری و ملت، امری بسیار طبیعی و عادی در سایر کشورهاست، در نظام ولایت فقیه، همواره این مردم هستند که صغیر و مهجور و محتاج سرپرستی هستند و حق همیشه با رهبری است و نظر او “فصل الخطاب” و “حکم حکومتی”اش حذف کننده هرحرکت فکری است. اما در همان “عهدنامه”، در تنازع احتمالی رهبر با ملت (مشابه چنین حوادثی)، تصریح شده است طرفین موظفند به کتاب و سنت (قانون) مراجعه نمایند ورهبری هیچ حق ویژه ای بر دیگران ندارد (بندهای ۶۳ تا ۶۵).
جناب آقای خامنهای، اینک متاسفانه میان شما و بخش عظیمی از ملت اختلاف و فاصلهای عمیق افتاده است که در صورت لجاجت و بیاعتنائی به حقوق مردم، میرود خدای ناکرده به جنگی داخلی و برادرکشی منتهی شود آثار چنین فتنهای که تا ابد بر پیشانی عاملان آن باقی می ماند، نام نیکوئی از شما باقی نمیگذارد.
توجه تان را به تصویر زشتى ازاین اوضاع در فرازی دیگر ازعهدنامه جلب میکنم:
اگر ملت بر رهبری چیره گردد (نظام مدیریت گسسته شود) یا رهبری به ملت ستم کند، در این هنگام اختلاف کلمه پدید میآید و نشانههای زورگوئی قدرت آشکار میگردد، فریب کاریهای دینی زیاد میشود ، عمل به سنتهای نیکو متروک می ماند، هر کس به دلخواه عمل میکند، احکام معطل میماند، دردها و بیماریهای(جسمی و روحی) مردم افزون میشود، هیچ کس از پایمال شدن حق بزرگ و رواج امور باطل بیمی به دل راه ندهد (بیتفاوتی مردم). در این هنگام نیکان بهخواری و بدکاران به عزّت میرسند(خطبه
با وجود بسته شدن خبرگذاریها ... آیا هرگز گزارش و عکسی ازشهدا و مجروحین وقایع اخیر را به سمع و نظر شما رسانده اند؟ آیا میدانید نزد خدا و خلقش، به عنوان تصمیم گیرنده اصلی و مسئول مستقیم آنها پاسخگوی در دنیا و آخرت هستید؟ از دو حال خارج نیست؛ یا می دانید، یا نمی دانید. این سئوال را رهبر سلف شما در آستانه انقلاب از شاه کرد. آیا به یاد نمیآورید!؟
اختلاف میان مقام رهبری و ملت، امری بسیار طبیعی و عادی در سایر کشورهاست، در نظام ولایت فقیه،[اما] همواره این مردم هستند که صغیر و مهجور و محتاج سرپرستی هستند و حق همیشه با رهبری است و نظر او “فصل الخطاب” و “حکم حکومتی”اش حذف کننده هرحرکت فکری است. ....
جناب آقای خامنهای، اینک متاسفانه میان شما و بخش عظیمی از ملت اختلاف و فاصلهای عمیق افتاده است که در صورت لجاجت و بیاعتنائی به حقوق مردم، میرود خدای ناکرده به جنگی داخلی و برادرکشی منتهی شود آثار چنین فتنهای که تا ابد بر پیشانی عاملان آن باقی می ماند، نام نیکوئی از شما باقی نمیگذارد. ...
--------------------------------------------------
متن کامل بند اول:
الف – بدبینی ملت به رهبری
جناب آقای خامنهای، میلیون ها ایرانی آزاده، به حق یا باطل، شما را در حوادث اخیر به خاطر حمایت بی دریغتان از رئیس جمهور و تقلب آشکارانتخاباتی همکاران او، عامل اصلی تشنجات و کشتارها میدانند وسیاستهای یک طرفه و استبدادی شما را محکوم و عدالت و صلاحیت رهبریتان را انکارمی کنند. جنابعالی مسلماً چنین قضاوتی را بر نمیتابید، اما مدعی پیروی از کسی هستید که (در همان عهدنامه) فرمود:
اگر ملت برتو گمان ستمگری بَرَد( حکم ترا ظالمانه بشمارد)، عذر خویش را با شفافیت تمام برای آنها بیان کن و بدگمانی مردم را با دلائل روشن از خود دور ساز. مسلماً در این (تمکین به حقوق و حاکمیت مردم) ریاضتی است که باید بر خود دهی، و رفاقتی است با مردم، و رسیدنی است به آرمانت که باید برپاداشتن مردم در راه حق باشد (بند ۱۳۰ عهدنامه).
اما شما جز تأیید شتابزده صحّت انتخابات پیش از زمان قانونی آن و مردود شمردن ادعای مخالفین بر تقلب درامانت ِ آراء، نه تنها هیچ دلیل و منطقی جز پافشاری بر درستی و “شیرینی”! آن ارائه ندادید، بلکه نیروهای سرکوب تحت فرمانتان را از “تلخی” عواقب کشتار منع نکردید. در حالی که باید به جای تهدید و توبیخ، با عدالت و انصاف و عذرخواهی ازملت، آنها را آموزش و رشد میدادید.
با وجود بسته شدن خبرگذاریها و همه امکانات و ابزار رسانهای ِ قابل کنترل، برای بی خبر نگه داشتن تودههای مردم از سرکوب سازمان یافته حاکمیت، به نظر نمیرسد برای شما محدودیتی برای آگاهی ازعوارض این قلع و قمع باشد. آیا هرگز گزارش و عکسی ازشهدا و مجروحین وقایع اخیر را به سمع و نظر شما رسانده اند؟ آیا میدانید نزد خدا و خلقش، به عنوان تصمیم گیرنده اصلی و مسئول مستقیم آنها پاسخگوی در دنیا و آخرت هستید؟ از دو حال خارج نیست؛ یا می دانید، یا نمی دانید. این سئوال را رهبر سلف شما در آستانه انقلاب از شاه کرد. آیا به یاد نمیآورید!؟
اختلاف میان مقام رهبری و ملت، امری بسیار طبیعی و عادی در سایر کشورهاست، در نظام ولایت فقیه، همواره این مردم هستند که صغیر و مهجور و محتاج سرپرستی هستند و حق همیشه با رهبری است و نظر او “فصل الخطاب” و “حکم حکومتی”اش حذف کننده هرحرکت فکری است. اما در همان “عهدنامه”، در تنازع احتمالی رهبر با ملت (مشابه چنین حوادثی)، تصریح شده است طرفین موظفند به کتاب و سنت (قانون) مراجعه نمایند ورهبری هیچ حق ویژه ای بر دیگران ندارد (بندهای ۶۳ تا ۶۵).
جناب آقای خامنهای، اینک متاسفانه میان شما و بخش عظیمی از ملت اختلاف و فاصلهای عمیق افتاده است که در صورت لجاجت و بیاعتنائی به حقوق مردم، میرود خدای ناکرده به جنگی داخلی و برادرکشی منتهی شود آثار چنین فتنهای که تا ابد بر پیشانی عاملان آن باقی می ماند، نام نیکوئی از شما باقی نمیگذارد.
توجه تان را به تصویر زشتى ازاین اوضاع در فرازی دیگر ازعهدنامه جلب میکنم:
اگر ملت بر رهبری چیره گردد (نظام مدیریت گسسته شود) یا رهبری به ملت ستم کند، در این هنگام اختلاف کلمه پدید میآید و نشانههای زورگوئی قدرت آشکار میگردد، فریب کاریهای دینی زیاد میشود ، عمل به سنتهای نیکو متروک می ماند، هر کس به دلخواه عمل میکند، احکام معطل میماند، دردها و بیماریهای(جسمی و روحی) مردم افزون میشود، هیچ کس از پایمال شدن حق بزرگ و رواج امور باطل بیمی به دل راه ندهد (بیتفاوتی مردم). در این هنگام نیکان بهخواری و بدکاران به عزّت میرسند(خطبه
----------------------------------------------------
کسانی که نوشته های حرف حساب را از طریق فید خوان می گیرند لطفا نوشته ها را از طریق ایمیل به دیگران هم برسانند و یا از آن ها بخواهند که مشترک شوند.
Labels:
انتخابات دهم,
سیاسی,
کودتا
۱۳۸۸ تیر ۲, سهشنبه
پاسدار گفت: پایتان را روی خون نگذارید نجس می شوید!/ همسرم گفت: نجاست شمائید كه مردم را می زنید و می كشید
[در زیر روایت یک خبرنگار از فاجعه ی روز شنبه 31 خرداد در میدان انقلاب است. بدون هیچ تغییری.]
عصر شنبه بود....شاید این جور باید شروع كرد كه همه آمده بودند: از قرارگاه سپاه ثارالله تهران، نیروهای سپاه بدر، نیروهای مقاومت بسیج، نیروهای ویژه ذوالفقار، .نوپو و چندین نیروی آماده سرکوب دیگر.
اینها را من كه شهروند عادی هستم از اول نمی دانستم حتی وقتی هم كه دنبال مان می كردند و ما را تا كوچه های بن بست می كشاندند و باتوم های جور و اجورشان را به سر و بدن مان می كوبیدند هم نمی دانستم كدام شان مال كدام خراب شده است و از كجا آمده اند. فقط سعی می كردم دستان ام را روی سرم بگیرم و یا خودم را حائل باتوم هایی كنم كه ممکن بود به همسرم اصابت كند.
البته خودش می گفت چون چادری است اورا كمتر زدند. اما وقتی به خانه آمدیم دیدم كه كبودی های پاهایش كمتر از من نیست و در پهلویش هم بدجوری احساس درد می كند.
ماهیت واقعی نیروهای حاضر در مسیر خیابان انقلاب تا آزادی از میدان امام حسین تا فردوسی و انقلاب و آزادی را در جریان ربوده شدن كیف دستی همسرم فهمیدم؛ چادرش را از سرش كشیدند و یكی شان که لابد مانند بقیه هم قطاران اش مدعی حفظ نظم و قانون و اسلام بود، كیف را از روی شانه همسرم كشید و رفت. اول فكر كردیم دنبال كارت شناسایی و یا سند هویت می گردند ولی وقتی دیگر پیدایش نكردیم و دیگر پاسدارها و لباس شخصی ها هم نمی دانستند كه آن "برادر" كجا رفته، گفتند شاید از نیروهای اطلاعات و امنیت تهران بوده، یا از نیروهای قرارگاه ثارالله، یا از نیروهای بسیج، نیروهای ضربت ذوالفقار، نوپو یا...
وقتی خواستیم ردی و نشانی از كیف همسرم بگیریم به هزار و یك جا كه نیروهایشان را به خیابان فرستاده بودند سرزدیم ولی اثری از كیف سرقت شده پیدا نكردیم.
من و همسرم در همه راه پیمایی هایی كه از سوی حامیان مهندس موسوی پس از حماسه 25 خرداد برگزار شده است حضور داشته ایم. آن روز هم بچه مان را به عمه اش سپردیم و راه افتادیم به سمت میدان انقلاب. با مترو آمدیم كه ما را تا ایستگاه فردوسی پیاده كرد و اعلام كردند قطار از این جلوتر نمی رود.
مجبور شدیم در آن ایستگاه پیاده شویم و بقیه مسیر به سمت میدان انقلاب را پیاده برویم. هنگام خروج از ایستگاه مترو، جمعی كه در قطار بودند همه با هم شعار می داند ولی مردمی كه وارد می شدند به ما هشدار دادند كه همان جا بمانیم چون خیابان پر از نیروهای ویژه است و دارند به مردم حمله می كنند. ما از ایستگاه خارج شدیم ودر میان جمعیت به سمت چهارراه كالج حركت كردیم. در حاشیه خیابان نیروهای ویژه ای با لباس پلنگی در گروه های 7 تا 10 نفره و به فاصله 10 یا 15 متر قرارداشتند و در حاشیه پیاده رو نیز نیروهای دیگری كه باتوم و سپرهای های تلقی شفافی كه رویش نوشته بود POLICE ایستاده بودند.
دسته دوم با لباس شخصی بودند و همه جور تیپی داشتند از جوان های كم سن و سال گرفته تا پیرمردان چاق وریشو. تا وقتی چهارراه كالج را رد كردیم هیچ اتفاق خاصی نیافتاد. صدایی از جمعیت در نمی آمد و نیروهایی هم كه نظاره گر ما بودند مشغول كار خودشان بودند. تا این كه اولین برخورد در ساعت 16 میان نیروهای ویژه مسلح با مردم زیر پل كالج اتفاق افتاد و لباس شخصی ها به صف های جلویی مردمی كه در حركت به سمت چهارراه ولی عصر بودند حمله كردند.
جمعیت به سمت خیابان حافظ دوید ولی دیدم از پشت نیز این گروه حدودا 200 نفره را محاصره كرده اند و چون ما هیچ دفاعی نداشتیم مجبور به فرار شدیم.
من و همسرم به سمت پل رفتیم و یك لحظه از غفلت نیروهایی كه دنبال مردم بودند استفاده كردیم و به سمت چهارراه رفتیم. اول صدایمان كردند و بعد هم سوت زدند كه بهشان توجهی نكردیم و آرام به حركت خودمان ادامه دادیم.
با عبور از چندین مانع این چنینی دیگر و به بهانه های مختلف توانستیم مسیر خود را به سمت چهارراه ولی عصر ادامه دهیم. بعد ازآن از طریق اتوبوس های BRT به سمت انقلاب برویم. چندی كه جلو رفتیم مقابل سینما سپیده جلوی درگیری كوچكی میان مردم و نیروهای سپاه درگرفته بود كه چند گاز اشك آور شلیك شد و چون دراتوبوس باز بود دود وارد شد و چشمان و گلوی ما را سوزاند. از همسرم آب گرفتم و به چشمم زدم كه خیلی بدتر شد و سوزش آن و پوستم دوچندان شد. به خصوص اینكه ساعتی قبل اصلاح كرده بودم.
جوانی كه كنار من نشسته بود سریع از جیبش پاكت سیگاری در آورد و چند نخ آتش زد و به دست ما داد. من كه تمام عمر از سیگار و دودش بیزار بودم این نخستین بار از این دود استقبال كردم. اسم این پسر كامران بود. نام فامیلش را به من نگفت ولی گفت دانشجوی دانشكده كشاورزی دانشگاه تهران است. حدود یك ربعی طول كشید تا مسیر چهار راه ولی عصر به میدان انقلاب را با اتوبوس طی كردیم، چراكه اغلب مسیرهای مستقیم بسته بود و یا موانعی وجود داشت و حركت معمول اتوبوس ممكن نمی شد.
با كامران جوان خوش سیمای یزدی چند خبر را مبادله كردیم تا رسیدیم. جمعیت داخل اتوبوس در مقصد پیاده شد و راننده اعلام كرد از این جلوتر نمی تواند برود.
به همراه كامران داخل جمعیتی شدیم كه تعداشان حداكثر 200 نفر بود. آنجا نیروهای امنیتی از هر نوع و شكل و اندازه دیده می شد و شاید تعدادشان از ما بیشتر بود آنها هم در پیاده رو و هم در خیابان ایستاده بودند و نیروهای كوماندوی موتور سوار هم راه و بی راه سر و ته خیابان را بالا و پائین می رفتند و ویراژ می دادند كه مردم را بترسانند. من و همسرم با این تصور كه می توانیم همانند دوشنبه 25 خرداد راه پیمایی آرامی داشته باشیم جلو می رفتیم وهیچ تصوری از آنچه چند متر جلوتر ممكن بود ببینیم نداشتیم.
در میان جمعیتی كه از مقابل سینما بهمن تا حد فاصل خیابان 16 آذر حركت كرده بودند و به سمت خیابان كارگر می آمدند به مرور زمزمه هایی شكل گرفت. شعارهای مردم داشت از سینه به زبان می آمد و به فریاد تبدیل می شد كه من و همسرم و كامران به همراه دو دوست او سعی كردیم مردم را به سكوت فرا بخوانیم.
كامران از ما جدا شد و چند قدمی اون طرف تر با فریاد سعی كرد مردم را به سكوت دعوت كند كه از سمت مقابل ما مردی كه لباس پلنگی به تن داشت به داخل جمعیت حمله كرد و با فریادی كه از ته سینه می كشید باتوم اش را كه در هوا می چرخاند بر صورت كامران فروآورد. در كسری از ثانیه صورت اش تركید و گوشت آن با ضربه باتوم كنده شد.
به دنبال او دیگر هم لباسان اش نیز به داخل جمعیت حمله كردند و لباس شخصی هایی كه در پیاده رو ایستاده بودند نیز شروع كردند به زدن مردم. دست همسرم را كشیدم و دویدم به سمتی كه كامران بر زمین افتاد. دیدم خون از صورتی كه باتوم بر آن فرود آمده بود بیرون می زد. طرف چپ صورت كامران داغون شده بود. به قاعده سر باتوم توی صورتش خالی بود. جای چشمش بود.
سر كامران به عقب خم شد و افتاد. من كه بالای سرش رسیدم هنوز خون از درون صورتش می زد بیرون و دوستانش بالای سرش رسیده بودند. در آن هنگامه كه مردم فرار می كردند؛ دست و پا اون بی چاره لگدمال می شد. با نوش جان كردن چندین ضربه چوب و چماق به زحمت توانستیم آن جوان را از زیر دست و پای مردم كنار بكشیم.
وقتی می خواستم دستمالی را روی چشم چپ كامران قراردهم دیدم چشم راست اش باز است و دست و پاهایش رعشه خفیفی دارد. چیزی نمی گفت و چشم دیگرش هم حركتی نداشت من خیلی ترسیده بودم همسرم شدیدا شوكه شده بود و با داد و فریاد مردم را به كمك می خواند. با صدای او بود كه همه دوره مان كردند و مهاجمان هم برای چند ثانیه دست از زدن برداشتند و رفتند توی خیابان.
پارچه را گذاشتم روی صورتش دستانم می لرزد و همسرم مدام جیغ می زد. نیروهای ویژه دوره مان كردند و یكی شان با مهربانی و درحالی كه سعی می كرد خود را دلسوز نشان دهد گفت الان آمبولانس می آید و سعی كرد مردم را متفرق كند. همسرم و چند خانم دیگر فریاد می زدند و فحش شان می دادند. یكی از دوستان یا هم دانشكده ای هایش ناگهان كنترل اش را از دست داد و با مشت كوبید توی صورت اون پاسدار.
اون هم همانطور كه صورتش را گرفته بود یك قدم عقب رفت و نمی دانم چه طور اسپری سوزناكی را در هوا رها كرد كه پدر چشمانمان را در آورد. فوجی از پاسدارها به سمت ما حمله كردند و بالگد سعی كردند مردم را متفرق كنند.
- تقصیر خودتان بود... ما گفتیم متفرق شوید. اگر همین الان نروید همین بلا را به سرتان می آوریم.
پاهای كامران و یك دست اش را گرفتند و بردند كنار پیداه رو و گذاشتند اش داخل یك وانتی كه نفهمیدم كی آمد وخیلی زود بردندش طوری كه حتی همراهانش هم نتوانستند دنبالش بروند. بقیه هم سعی كردند مردم را متفرق كنند.
من هاج و واج مانند مسخ شده ها ایستاده بودم كه این چه بلایی بود كه سر این پسر آمد و ممكن بود برای من یا حتی همسرم اتفاق بیافتد كه از پشت چنان ضربه ای به كمرم خورد كه چند قدم تلوتلو خوردم و با سر روی كتف جلویی ام افتادم.
ضربه باتوم الکتریکی قبل از اینكه موضعی كه به آن اصابت كرده را بسوزاند، برق از سر می پراند. طول این باتوم ها حدودا بیست سانتی متر است و به جز دردی كه دارد برق خیلی قوی ای هم به بدن منتقل می كند كه همه جای بدن انسان را می لرزاند، وقتی هم که از پشت سر بخورد كه دیگر نور علی نور است.
پشتم به شدت می سوخت و ازطرفی گاز اشك آور شلیك كردند. یك آن متوجه شدم همسرم نیست. ولی صدایش را شنیدم كه بلند بلند سر پاسدارها فریاد می زد.
- اگر ذره ای اعتقاد به جمهوری اسلامی هم داشتم دیگر آن هم از بین رفت.
اشك چشم های من را گرفته بود. مامورها با چوب همسرم را هل دادند به سمت كوچه ای داخل خیابان كارگر. چند مرد و زنی كه هنوز آنجا بدوند داشتند ماجرا را تماشا می كدند. پاسدارها دور2 دوست كامران حلقه زده بودند و مثل اینكه می خواستند ببرندشان درحالی كه آنها مدام به رهبر و احمدی نژاد بد و بیراه می گفتند و كتك می خوردند. پاسدارها هم معلوم بود از آنچه پیش آمده بود ترسیده بودند و می ترسیدند مردم خشمگین شوند.
یكی از پاسدارها مدام می گفت:
- داد نزن !...چیه می خوای مردومو جمع كنی؟
وقتی خواستم بروم و همسرم را از دستشان خلاص كنم نگذاشتند و جلویم را گرفتند. داد و فریاد كردم كه نامسلمونا زنم رو رها كنید.یك پاسدار كوتاه قد سریع آمد و گفت چی می گی؟
موضوع را گفتم و اون رفت چادر همسرم را كشید و آورد پیش من و گفت این هم از زنت! این جا چه كار می كنید؟
- اومده بودیم راهپیمایی...
- مگر نمی دانید كه راهپیمایی مجوز نداره
- اگر كسی بخواد با زنش توی پیاده رو راه بره باید مجوز بگیره
خندید.
- پس شعار چرا می دادید ؟! چرا به رهبری و كشور و نظام توهین كردید؟
- كسی شعار نداد... شما زدید جلوی چشم ما یك بی گناه را كشتید... كسی شعار نداد.
این رو كه گفتم عصبانی شد و گفت
- ببریدشون قرارگاه.
دیگر همسرم از كوره در رفت: و از فرمانده تا زیردست همه را زیر باد ناسزا گرفت. اون پاسدار كوتاه قد هم اصلا بر نگشت پشت سرش را نگاه كند. من از دید كمر و پا نمی توانستم راه بروم و هنوز اتفاقی كه برای كامران افتاده بود جلوی چشمم بودو همسرم هم از شدت ناراحتی به شدت عصبانی بود و فریاد می زد. كه یكی شان آمد و گفت از اون طرف بروید و خیابان "ادوارد براون" را با دست نشان داد.
هیچ كسی از مردم آن نزدیكی نبود. آن سوی خیابان چند تنی از مغازه دارها داشتند ما را می دیدند و بیشتر پاسدارها و بسیجی هایی بودند كه توی خیابان ایستاده بودند و با چوب و چماق ها و سپر شیشه ای ابراز وجود می كردند.
به كمك خانمی كه خدا خیرش دهد و نمی دانم از كجا پیداش شد به طرف جایی كه مجوز داده بودند برویم راه افتادیم كه چند قدم بالاتر از داخل "ادوارد براون" ده بیست نفر دوان دوان فرار می كردند و آمدند داخل كارگر. پشت سرشان هم چند پاسدار آمد كه یكی دوجوان دختر و پسر را دست بند زده می بردند.
ما با چند نفر داخل یك پاساژ بالاتر از ادوارد براون شدیم چند پاسدار تعقیبمان می كردیم. خانمی كه همراه ما بود مدام شعار می داد و پاسدارها هم هوار می كشیدند. ته پاساژ یك راه پله بود كه همگی به آن سمت دویدیم شاید كه دست از تعقیب ما بردارند.
وقتی پشت سرهمسرم از پله ها بالا می آمدم اول صدای شلیك وحشتناك از اسلحه آن پاسدار را شنیدم كه در فضای بسته پاساژ گوشمان را كر كرد و بعد صدای ناله مردی كه پشت سرم می دوید و دیگر پشت سرم نبود.
- یا حسین !
هركس چند پله بالاتر صدای شلیك دیگری آمد كه از اولی آرام تر بود ولی وقتی از ترس جان مان تا پشت بام رفتیم فهمیدیم اولی گلوله اسلحه بود و دومی گاز اشك آور.
پاسدارها تا چند پله بالا آمدند و از ما خواستند كه از پاساژ بیرون بیائیم و برویم خانه.تعدای از كسبه و مغازه دارها هم همراه ما بودند. یك نیم ساعتی آنجا بودیم. نه پاسدارهای مسلح از پله ها بالا می آمدند و نه كسی از ما از جایش تكان می خورد.
اون ها از پایین داد می زدند كه
- بیائید پائین !
خلاصه نیم ساعتی اون جا بودیم تا سرایدار ساختمان آمد بالا و گفت می گویند "كاری باهاتان نداریم " و می گویند می خواهند پاساژ را تعطیل كنند. پیرمرد آرام و آهسته به ما گفت كه یكی را داخل پاساژ با تیر زده اند.
چند تن از كاسب های ساكن ساختمان هم مغازه هایشان را بسته و قفل كردند و از ماهم خواستند كه آن جا را ترك كنیم. با ترس از پله ها آمدیم پائین جلوی پله ها خون زیادی روی موزائیك های كف ریخته بود. خون پا خورده بود؛ یكی از پاسدارها تكه ای مقوا از جایی گیر آورد و انداخت رویش و به ما گفت:
مواظب باشید پایتان را روی خون نگذارید نجس می شوید!
من تند گفتم
- كشتینش!؟
- نه تیر به پاش خورد.
همسرم با عصبانیت گفت:
- نجاست شمائید كه مردم را می زنید و می كشید.
جلوی درخروجی ساختمان چند پاسدار و نیروی لباس شخصی ایستاده بودند. شاید 10 یا 15 نفر بودند. به خاطر چادری كه همسرم داشت گذاشتند ما برویم ولی دو خانم دیگری كه همراه ما بودند گرفتار سین جین آنها شدند. به این ترتیب یك بار دیگر در روز نكبت چادر همسرم باعث خلاصی ما شد.
بعد از خروج از پاساژ به سمت شمال خیابان كارگر به قصد رفتن به جمالزاده راه افتادیم كه البته انتهای همان خیابان و در خیابان انقلاب به كلی مانع از حضور مردم می شدند.
بالاخره موفق شدیم به سمت فردوسی برگردیم و سراغ پاسدارهایی را بگیریم كه كیف همسرم را گرفتند. با پرس و جو دو كوچه بالاتر از میدان فردوسی به مقر اطلاعات و امنیت رفتیم. كسی آنجا كمكی نكرد و فقط سین جینمان كردند كه از كجا آمده اید و برای چه آمدید و چرا آمدید و خلاصه كلی جر و بحث باهاشان كردیم.
بعد كه از آن جا بیرون آمدیم از دیگر پاسداران سراغ مقر نیروهایی كه قبلا در آن مستقر حوالی بودند را گرفتیم كه گفتند این ها از بچه های پایگاه شهید بهشتی هستند و ما را به سمت میدان هفت تیر هدایت كردند.
ما این طور نتیجه گرفتیم كه در آن بلبشو كسی به كسی نیست و اگر كیف را هركسی برده باشد فعلا قابل دسترسی نیست و از خیر پیدا كردنش گذشتیم.
ما تا حوالی ساعت 9 در خیابان بودیم. هرگز شعار ندادیم ولی به همراه جمعیت پراكنده ای كه هنوز در خیابان بودند راه پیمایی كردیم و بارها با پاسدارهایی مواجه شدیم كه به گروه ما فحش می دادند و می خواستند پراكنده مان كنند.
این روزهم به پایان رسید درحالی كه من فكر می كردم بیش از یکصد سال است که مردم در جستجوی عدالت و آزادی هستند. 98 سال قبل ادوارد براون ایران شناس فرهیخته بریتانیایی با نگارش کتاب "انقلاب ایران: 1905-1909" نخستین راوی و تحلیلگر دقیق و تیزبین این رویداد تاریخ ساز باشد. سرنوشت آن بود که من و ما در عصر شنبه سی ام خرداد در خیابان ادوارد براون در حاشیه دانشگاه تهران گرفتار سرکوبگران عدالت و آزادی شویم.
... روزنامه نگار در تهران
Labels:
انتخابات دهم,
سیاسی,
کودتا
اشتراک در:
پستها (Atom)